جدول جو
جدول جو

معنی او چال - جستجوی لغت در جدول جو

او چال
چاله ی آب، گودال آب، روستایی از دهستان بهرستاق آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فَ)
دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل، دارای 430 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش برنج و غله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
از دهات کجور مازندران، (از مازندران واسترآباد رابینو ص 109)، این نام در ترجمه وحید مازندرانی بصورت نامخال ضبط شده و ظاهراً اشتباه است
لغت نامه دهخدا
گودالی که در محاصرۀ قلعه در اطراف آن کنند. مورچل. (ناظم الاطباء). گودالی را گویند که به جهت گرفتن قلعه در اطراف آن کنند. (برهان). آلنگ. مورچل. (یادداشت مؤلف). مورچال چنان است که چون سپاهی خواهند قلعه رابگیرند نقبی کنند به جانب قلعه و خاک آن را بر بالا ریزند که حایل شود که اهل قلعه اگر تیری اندازند بدیشان نخورد و آن نقب را به زیر قلعه برند و زیر برج را خالی کرده بارود (باروت ریزند و آتش زنند تا قلعه خراب شود و به درون روند و این را به چال مور تشبیه کرده اند و از آن فرا گرفته اند. (از انجمن آرا) (ازآنندراج). مغاکی را گویند که به جهت گرفتن قلعه ها در اطراف آن کنند و اهل این دیار آن را مورچا گویند. (غیاث). و رجوع به مورچل شود، برج و منار، محافظ در قلعه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ده کوچکی از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 14هزارگزی شمال خاوری حسن کیف و 6هزارگزی راه شوسۀ مرزن آباد به کلاردشت. دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است جزء دهستان شراء پایین بخش وفس شهرستان اراک. واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری کمیجان. دارای 708 تن سکنه است. آب آن از رود خانه شراء تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی، واقع در 6هزارگزی شمال باختری جویبار دارای 480 تن سکنه است، آب آن ازچاه است، (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان رودباراست که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع است و 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از سیاه منصور شهرستان بیجار دارای 300 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
بانگ گنجشک را گویند، وقتی که جانوری قصد گرفتن او کرده باشد یا کسی دست به آشیان او کند که بچه او را برآورد، (برهان)، آواز گنجشک باشد در زمانی که جانور شکاری قصد او کند یا وقتی که بچۀ او را از خانه او بردارند، (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری)، بانگ گنجشک و دیگر مرغان خصوصاً وقتی که جانوری قصد گرفتن او کند و یا کسی جهت گرفتن بچۀ وی دست در آشیان آن نماید، (ناظم الاطباء)، صدای گنجشک و دیگر پرندگان کوچک در موقعترس یا هنگام اضطراب، جیرجیر، جیک جیک:
بی خانمان و بی زن و فرزند دشمنت
گنجشک وار دارد پیوسته چاوچاو،
شمس فخری (از انجمن آرا)،
، صدا، (برهان)، شور و غوغا، (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از قرای استرآباد در میان دهنه در بالای کوه واقع شده است، از چشمه آبیاری میشود، هوایش ییلاقی و چهل ویک خانوار جمعیت دارد و ییلاق اهالی کنول میباشد، (مرآت البلدان ج 4 ص 285)، از دهات فندرسک از آبادیهای مازندران و استرآباد، (مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 171)
لغت نامه دهخدا
نقبی که سپاهیان مهاجم از خارج قلعه بسوی داخل آن حفر کنند و بدرون روند
فرهنگ لغت هوشیار
ناله و زاری، سر و صدای پرنده ای کوچک مانند گنجشک هنگامی که پرنده دیگر به او حمله کند یا کسی بلانه او تجاوز نماید تا بچه اش با بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا چال
تصویر پا چال
گودال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مورچال
تصویر مورچال
سوراخ و نقبی که از زیر زمین به طرف قله حفر کنند
فرهنگ فارسی معین
مرتعی در روستای شیرنوای علی آبادکتول
فرهنگ گویش مازندرانی
آبشخور، زمینی که آب خورده باشد، زمین سیراب شده
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی مرغ (چمن)
فرهنگ گویش مازندرانی
خشکاندن اشیایی که از آب برگیرند، بیشتر در مورد بافه های.، آبچین
فرهنگ گویش مازندرانی
حیاط خلوت
فرهنگ گویش مازندرانی
تاووسک، پرنده ی تالابی بسیار زیبا
فرهنگ گویش مازندرانی
اوخارد ارگل، خورنده ی آب، آبشخور دام، کناب آب، محلی در کشتزار که آب در.، جایی که علف و خوراک حیوانات را در آن ریزند، آخور
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از حیواناتی همچون گاومیش و خوک که به استراحت در کنار.، اعلام فسخ بازی (از اصوات)
فرهنگ گویش مازندرانی
آبدار هرچیز پرآب، نگهبان آب
فرهنگ گویش مازندرانی
آب رسان، آورنده آب، آبیار، میراب
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در حوزه کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
مستراح
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی واقع در شرق روستای کدیر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
جوی آب
فرهنگ گویش مازندرانی
از کوه های اطراف دهکده کندلوس نور
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در ارتفاعات کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
آبدار، پرآب، میوه ی آب، نگهبان آب، غرق در آب، آبدار
فرهنگ گویش مازندرانی
آب بردگی خاک کوه در اثر سیلاب
فرهنگ گویش مازندرانی